عکس و حرف!

آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ (طنز)

آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ (طنز)
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! ( یعنی مادره هم به پدره خیانت کرده!!!)

وای چقدر سخته...چقدر سخته که داریم میریم دبیرستان
همه ی خاطره هامو .... همه ی دوستامو تموم بازیگوشی ها و تموم شیطنت ها.... همه ی باهم بودن ها.... دیگه وقتشون تموم شد
اون روزا که بعد امتحان میرفتیم با دوستامون بیرون و بستنی و چیپسو... میخریدیم میریختیم وسط حیاط مدرسه و میخوردیم...
اون روزا که خسته از همه چی می نشستیم تو سالن مدرسه و همه ساکت می شدیم...
اون روزا که همه با هم قرار میذاشتیم و بعد از ظهر جایی می رفتیم.... شوخی هامون...دعواهامون...
همه شون دارن ته می کشن...
نمی دونم سال بعد با دوستام باشم یا نه ولی از الآن دلم براشون لک زده...
دوستای گلم ساناز، شرار، الهام، فريما، عذرا، فاطمه،حميده و... همه تونو دوست دارم. همه ي هم كلاسي هامو دوست دارم.
چقدر سخته آدم كسي رو دوست داشته باشه و ندونه ديگه كي مي بيندش...
شايد همين دوستايي كه بالا اسمشونو گفتم بخندن و بگن: ديوونه ما كه باهم ميريم واليبال، زبان، كلاس المپياد، قراره بريم با دوستاي ملكانيمون استخر و... ولي نه... دوران مدرسه يه چيز ديگه اي بود.
نمي دونم كلا چي گفتم و چي شد ولي خردادم تموم شد...
يادتونه بچه ها؟ اول سال يادتون داشتيم با سطل آشغال فوتبال بازي مي كرديم من خوردم زمين... يادتونه چه جوري افتادم؟
يادتونه؟ نميشه خاطره هامونو اينجا جا بدم...خيلي زيادن ولي ميدونم كه همه ي دوستام يادشونه...مي دونم كه فراموش نمي كنن. ميدونم...
سوم راهنمايي ۲ ، شلوغترين كلاس مدرسه، و البته فعالترين كلاس دوستت دارم و ازت خداحافظي ميكنم...شايد هر چند وقت يه بار به كتابهاي سوم راهنمايي نگاه كنم و گردوغبارشونو پاك كنم...شايدم نه...
دوستاي گلم...اگه بدي از من ديدين به خوبي خودتون ببخشيد .
من دوستامو فراموش نميكنم....چطور ممكنه آدم كساني رو كه سالها با اونا خاطره داشته رو فراموش كنه؟
سرتونو درد آوردم...ديگه برم...
باي
چرا اینقدر کم محلمان می گذارید؟![]()
مگر ما چه هیزم تری به شما بفروخته ایم؟![]()
حالا ولش بابا .... حرف دارم![]()
امروز بنده آشپزی بکردم...ناهار درست کردم![]()
![]()
انقدر خومشزه بید که نگووووووووو
ما برای کار پژوهشی مان دنبال اطلاعاتی در مورد یکی از اعضای بدن ( دستگاه گوارش) می گردیم .... ولی تمامی فیلم ها در نت فیلتر می باشند... لغت نامه ی دهخدا فیلتر می باشد... چیزی نمانده که بیایند و وب ما را هم فیلتر گردانند فیلتر شکنمان هم کار نمی کند ![]()
به شدت عصبانی هستیم. مدرسه می رفتیم در راه رفتن خوردیم زمین و همه قاه قاااااه خندیدند بهمان. در راه بازگشت هم گوشیمان در تاکسی جا ماند و ما دوباره برگشتیم به مرکز شهر و دنبال آن تاکسی بگشتیم و پس از تلاش های مکرر گوشیمان را پیدا نمودیم...![]()
ما الآن در خانه تنها می باشیم و به شدت دلمان لواشک میخواهد.... و ما نمی توانیم بیرون برویم زیرا حوصله نداشته بیدیم...![]()
حوصله نداریم چون می گویند بزرگ شده ایم و قرار است دبیرستانی شویم و ما میخواهیم همچنان بچه بمانیم...![]()
زمان امتحانات می نشستیم در پذیرایی و می گفتیم: ماماااااااااان من حوصله ی درس خوندن ندارم. مادر مهربانمان هم می فرمود: حالا یه دور بخون امتحان ها رو آسون می دن . تو بلدی... من می دونم![]()
آخر مادر گرامی اگر نخوانم از کجا بلد بباشم؟![]()
دوستمان ح ما را قال گذاشته بید. می گوید می آیم و نویسنده می شوم...ولی نیامده است...![]()
ما دیگر توان نداریم ۴ وبلاگ را با هم بگردانیم....![]()
نمی توانیم صبر کنیم تا کارنامه مان آماده شود...میخواهیم ببینیم چند می شویم بگوییم بهمان جایزه بخرند.![]()
ما کیبوردمان بد جوری صدا در می کند از خودش اعصابمان به هم می ریزد![]()
روز پدر را هم تبریک می گوییم...مخصوصا به بابای عزیزتر از جانما که خیلی دوستش می داریم![]()
دیروز ماه گرفتگی را تماشا بکردیم ...یک حالی داد که نگووووووووو![]()
در کلاس والیبال بیدیم...مربی ما را به عنوان تیم باشگاه برگزیده اند پس ۱ ساعت بیشتر از بقیه می مانیم...آنقدر خسته بودیم که وقتی توپ به سمتمان می آمد حرکت نمی کردیم و توپ به زمین اصابت می کرد.... در نهایت مربی ما را تعویض بکرد و ما هم به سوی خانه در رفتیم![]()
دیشب به حساب مادرمان برای روز پدر در غذا خوری تشریف داشتیم یک جلف بازی در آوردیم که آبرویمان داشت می رفت... آخر نمی توانستیم جلوی خنده مان را بگیریم و نخندیم...خنده که چه عرض کنم قهقهه می زدیم...
( اینجوری)
دستمان خسته شد دیگر...
تا بعد![]()
بفرمایید بنگرید . فقط از ریزش بزاق دهان جلوگیری کنید.... متشکریم.
هه هه .... دهنت داره آب می اوفته. نه؟!

کباب بناب با مخلفات!

واااااااااای منه ده!
آقا این نگین آذربایجان واقعا تکه....ماهه. روز مادر هم از این عاشخ ها آورده بودن میخوند من یکی که کف کرده بودم....

...

آقا من هر چی فکر کردم فارسی قئنی قئنی رو پیدا نکردم....
ولی حسودیتون بشه ....
باییییییییییییییییی