عکس و حرف!

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

موج زیبا

آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ (طنز)

 
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن...

 
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
 
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...

 
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟

 
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
 
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...

 
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...

 
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
 
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟

 
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...
 
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟

 
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!

 
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
 
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...

 
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!

 
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!

 
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...

 
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره..
.
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...

 
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
 
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...

 
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!

 
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است...

 
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...

 
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...
 
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...

 
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!

 
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟

 
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...

 
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟
 
و در آخر آخرین حرف یه مادر: مگر اینکه از رو جنازه ی من رد شی با این دختر ازدواج کنی!

خیانت!

 مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت :                                                                                                                                                        
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :                                                                      

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . ! ( یعنی مادره هم به پدره خیانت کرده!!!)

 

چرا براي ترك ها جوك ميسازند

 
 اولین عکاسخانه توسط قاسم میرزا در تبریز راه اندازی شد. اولین فوتبالیست شاغل در اروپا (بلژیک) به نام حسین صدقیانی از اهالی تبریز در سالهای ۱۳۰۹-۱۳۱۱ بهترین گل زن باشگاههای این کشور بود و در فینال جام باشگاههای بلژیک با به ثمر رساندن سه گل باعث قهرمانی تیم رویال شالروا اسپورتینگ کلوپ در مقابل تیم بروکسل گردید. در زمینه پزشکی نخستین طبیب محصل فرنگ نخستین کتابهای پزشکی – نخستین آبله کوبی – نخستین دانشکده پرستاری مامائی – نخستین دندانهای مصنوعی – اولین عمل قلب باز – پیوند قلب برروی سگها و نخستین عمل پیوند کلیه توسط دکتر جواد هیات در سال ۱۳۴۷ در تبریز به انجام رسید. اولین هوانورد ایرانی به نام کلنل محمد تقی خان پسیان از اهالی تبریز بود. اولین کارخانه اسلحه و مهمات در شهر تبریز بنا نهاده شد. اولین کارخانه چینی سازی در شهر تبریز ساخته شد. اولین کارخانه تولید برق در این شهر و اولین خیابانی که در آن از چراغهای برقی استفاده شد خیابان چراغ گازی تبریز بود. اولین ضرابخانه ماشینی و انتشار اسکناس از فعالیت های این شهر اولین ها بود. اولین شهر ایران که صاحب تلفن شد تبریز بود. اولین انجمن زنان در تبریز توسط صاحب سلطان خانم تشکیل گردید. اولین بلدیه و نظمیه پلیس مردمی و شهرداری ایران متعلق به تبریز است. اولین مهمانخانه توسط میرزا اسحق خان معززالدوله در تبریز پذیرای مهمان گردید. اولین مدرسه کر و لال ها توسط جبارباغچه بان و اولین مدرسه نابینایان توسط یک میسیون آلمانی و اولین مدارس حرفه ای و بازرگانی توسط محمدعلی تربیت واولین کودکستان توسط ابوالقاسم فیوضات در تبریز بنا گذاشته شد. اولین پایگاه لرزه نگاری در تبریز (شهر زلزله خیز) بنا گذاشته شد.

خاطره های امسالمون

سلام...خوبی؟ منم خوبم...

وای چقدر سخته...چقدر سخته که داریم میریم دبیرستان

همه ی خاطره هامو .... همه ی دوستامو تموم بازیگوشی ها و تموم شیطنت ها.... همه ی باهم بودن ها.... دیگه وقتشون تموم شد

اون روزا که بعد امتحان میرفتیم با دوستامون بیرون و بستنی و چیپسو... میخریدیم میریختیم وسط حیاط مدرسه و میخوردیم...

اون روزا که خسته از همه چی می نشستیم تو سالن مدرسه و همه ساکت می شدیم...

اون روزا که همه با هم قرار میذاشتیم و بعد از ظهر جایی می رفتیم.... شوخی هامون...دعواهامون...

همه شون دارن ته می کشن...

نمی دونم سال بعد با دوستام باشم یا نه ولی از الآن دلم براشون لک زده...

دوستای گلم ساناز، شرار، الهام، فريما، عذرا، فاطمه،حميده و... همه تونو دوست دارم. همه ي هم كلاسي هامو دوست دارم.

چقدر سخته آدم كسي رو دوست داشته باشه و ندونه ديگه كي مي بيندش...

شايد همين دوستايي كه بالا اسمشونو گفتم بخندن و بگن: ديوونه ما كه باهم ميريم واليبال، زبان، كلاس المپياد، قراره بريم با دوستاي ملكانيمون استخر و... ولي نه... دوران مدرسه يه چيز ديگه اي بود.

نمي دونم كلا چي گفتم و چي شد ولي خردادم تموم شد...

يادتونه بچه ها؟ اول سال يادتون داشتيم با سطل آشغال فوتبال بازي مي كرديم من خوردم زمين... يادتونه چه جوري افتادم؟

يادتونه؟ نميشه خاطره هامونو اينجا جا بدم...خيلي زيادن ولي ميدونم كه همه ي دوستام يادشونه...مي دونم كه فراموش نمي كنن. ميدونم...

سوم راهنمايي ۲ ، شلوغترين كلاس مدرسه، و البته فعالترين كلاس دوستت دارم و ازت خداحافظي ميكنم...شايد هر چند وقت يه بار به كتابهاي سوم راهنمايي نگاه كنم و گردوغبارشونو پاك كنم...شايدم نه...

دوستاي گلم...اگه بدي از من ديدين به خوبي خودتون ببخشيد .

من دوستامو فراموش نميكنم....چطور ممكنه آدم كساني رو كه سالها با اونا خاطره داشته رو فراموش كنه؟

سرتونو درد آوردم...ديگه برم...

باي

حرف دلمان!

سلیاااااااااام

چرا اینقدر کم محلمان می گذارید؟

مگر ما چه هیزم تری به شما بفروخته ایم؟

حالا ولش بابا .... حرف دارم

امروز بنده آشپزی بکردم...ناهار درست کردم

انقدر خومشزه بید که نگووووووووو 

ما برای کار پژوهشی مان دنبال اطلاعاتی در مورد یکی از اعضای بدن ( دستگاه گوارش) می گردیم .... ولی تمامی فیلم ها در نت فیلتر می باشند... لغت نامه ی دهخدا فیلتر می باشد... چیزی نمانده که بیایند و وب ما را هم فیلتر گردانند فیلتر شکنمان هم کار نمی کند

به شدت عصبانی هستیم. مدرسه می رفتیم در راه رفتن خوردیم زمین و همه قاه قاااااه خندیدند بهمان. در راه بازگشت هم گوشیمان در تاکسی جا ماند و ما دوباره برگشتیم به مرکز شهر و دنبال آن تاکسی بگشتیم و پس از تلاش های مکرر گوشیمان را پیدا نمودیم...

ما الآن در خانه تنها می باشیم و به شدت دلمان لواشک میخواهد.... و ما نمی توانیم بیرون برویم زیرا حوصله نداشته بیدیم...

حوصله نداریم چون می گویند بزرگ شده ایم و قرار است دبیرستانی شویم و ما میخواهیم همچنان بچه بمانیم...

زمان امتحانات می نشستیم در پذیرایی و می گفتیم: ماماااااااااان من حوصله ی درس خوندن ندارم. مادر مهربانمان هم می فرمود: حالا یه دور بخون امتحان ها رو آسون می دن . تو بلدی... من می دونم

آخر مادر گرامی اگر نخوانم از کجا بلد بباشم؟

دوستمان ح ما را قال گذاشته بید. می گوید می آیم و نویسنده می شوم...ولی نیامده است...

ما دیگر توان نداریم ۴ وبلاگ را با هم بگردانیم....

نمی توانیم صبر کنیم تا کارنامه مان آماده شود...میخواهیم ببینیم چند می شویم بگوییم بهمان جایزه بخرند.

ما کیبوردمان بد جوری صدا در می کند از خودش اعصابمان به هم می ریزد

روز پدر را هم تبریک می گوییم...مخصوصا به بابای عزیزتر از جانما که خیلی دوستش می داریم

دیروز ماه گرفتگی را تماشا بکردیم ...یک حالی داد که نگووووووووو

در کلاس والیبال بیدیم...مربی ما را به عنوان تیم باشگاه برگزیده اند پس ۱ ساعت بیشتر از بقیه می مانیم...آنقدر خسته بودیم که وقتی توپ به سمتمان می آمد حرکت نمی کردیم و توپ به زمین اصابت می کرد.... در نهایت مربی ما را تعویض بکرد و ما هم به سوی خانه در رفتیم

دیشب به حساب مادرمان برای روز پدر در غذا خوری تشریف داشتیم یک جلف بازی در آوردیم که آبرویمان داشت می رفت... آخر نمی توانستیم جلوی خنده مان را بگیریم و نخندیم...خنده که  چه عرض کنم قهقهه می زدیم... ( اینجوری)

دستمان خسته شد دیگر...

تا بعد

 

ما اومدیم با کبابی زیر بغل

سلام.... نبودم دلم تنگیده بید.... اومدم با کباب مخخخخخخخخخخخخخخصوص بناب

بفرمایید بنگرید . فقط از ریزش بزاق دهان جلوگیری کنید.... متشکریم.

 

 هه هه .... دهنت داره آب می اوفته. نه؟!

 

کباب بناب با مخلفات!

واااااااااای منه ده!

آقا این نگین آذربایجان  واقعا تکه....ماهه. روز مادر هم از این عاشخ ها آورده بودن میخوند من یکی که کف کرده بودم....

...

 

 

آقا من هر چی فکر کردم فارسی قئنی قئنی رو پیدا نکردم....

ولی حسودیتون بشه ....

باییییییییییییییییی